یادداشتی بر کتاب «رِد و من» / طوری بسکتبال بازی کن که می‌دانی

یادداشتی بر کتاب «رِد و من» / طوری بسکتبال بازی کن که می‌دانی

رد و من
نویسنده:
بیل راسل
آلن استینبرگ
مترجمین:
محمدحسین انصاری
هاله یارمحمدی

مربی من و دوستی برای تمام فصول؛ کتابی از زندگی بیل راسل بازیکن دهه‌های 50 و 60 بوستون سلتیکس را روایت می‌کند. راسل در این کتاب به خاطرات مشترک خود و رد آئوربک سرمربی تیم بوستون اشاره می‌کند و فلسفه و وقایع و رویدادهای بوستون با مربی رِد را بازگو می‌کند.

یادداشتی بر کتاب برای دوست خوبم محمدحسین انصاری 

یادداشتی بر کتاب «رِد و من» / طوری بسکتبال بازی کن که می‌دانیمن از رِد آئوربک یا به قول شما که در ترجمه کتاب‌تان آورده‌اید آئورباخ در دو دوره زندگی‌ام مطالبی شنیده و خوانده بودم اما با ترجمه شما بیشتر از او دانستم و آموختم. آشنایی من با آئوربک به جمع‌آوری اطلاعاتم از تاریخ بسکتبال دهه 30 خورشیدی برمی‌گردد که بسکتبالیست‌های آن موقع از جمله مرحوم ناصر صدری از سفر رد آئوربک و باب کوزی ستاره دهه 50 میلادی تیم بوستون در قالب تور فرهنگی به آفریقا و آسیا از جمله ایران خبر داده بودند.

بار دوم وقتی زندگی جناب آقای مجید توفیق را می‌نوشتم ایشان در سفر خود به آمریکا و در مدتی که مهمان بوستون بودند از مصاحبت‌شان با رد آئوربک و هوشمندی و نکته سنجی وی گفتند که خواندن کتاب «رِد و من»، تصویری کلی از آنچه قبلاً از این مربی بزرگ شنیده بودم در ذهنم ایجاد کرد.

من اصولاً با این نوع کتاب‌ها از نگارش آن تا محتوا، خیلی راحت کنار می‌آیم چون زندگی هر یک از ما یک قصه است و کتاب‌هایی مثل «رد و من»، در راستای معنایافتگی قصه‌های ماست. اگر ما قصه بخوانیم و قصه زندگی آدم‌ها را به هم بگوییم، به زندگی‌مان معنا و قدرت می‌بخشیم. اگر بتوانیم از تجربیات زیسته هم استفاده کرده و با هم زندگی کنیم این یک استراتژی و یک قدرت و سرمایه اجتماعی با عظمت است.

برای من «رد و من» در ردیف کتاب‌هایی قرار می‌گیرد که در آن با شخصیت‌های متفکر بسکتبال روبرو هستم نه فقط یک مربی یا یک بازیکن. متفکرانی بدون مبادله‌ی کارها و مهارت‌های مصنوعی بلکه در طول مطالعه کتاب به ما می‌گویند «ما انسانیم» و در میان انسان‌های دیگر زندگی می‌کنیم و به فکر معنابخشی و کیفیت زندگی‌مان با مسئولیت‌هایی هستیم که بر عهده‌مان گذاشته می‌شود.

« به جای اعداد، رد عناصر انسانی را به کار می‌برد. این عنصر انسانی را در نظر بگیر، این یکی را با دیگری آمیخته کن، آن یکی را با آن و اینگونه است که ما به پیروزی دیگری دست می یابیم». (از متن کتاب).

این پلورالیسم یا پذیرش دیگری در نگاه رد آئوربک بارها و به شکل‌های گوناگون تکرار شده است. یهودی‌گری یا رنگین پوست و نژاد در ترمینولوژی او محلی از اعراب ندارد بلکه او برای کسانی می‌جنگد (بازیکنان) که برایش می‌جنگند.

« چیز دیگری درباره شخصیت رد به ذهنم رسید. سال اول من، گزارشگری که فکر می‌کرد هدایت من سخت است از رد پرسید: شما چطور راسل را کنترل می‌کنید؟ رد به او گفت: شما گله قاطرها را کنترل می‌کنید. ما انسان‌ها را کنترل نمی‌کنیم. ما با انسان‌ها با احترام رفتار می‌کنیم».

توجه به جزییات رفتار و زندگی بازیکنان؛ نکات دیگری از اصول رد آئوربک را در فرهنگ تیمی او آشکار می‌کند. وضع قوانین برای تیم شاید برای مربیان پیش پا افتاده به نظر برسد اما وقتی رد می‌گوید: «گوش کنید، گوش کنید، گوش کنید. دو مجموعه قوانین در مورد این تیم وجود دارد. یک سری قوانین برای راسل و یک سری دیگر برای بقیه شما…»، و این یعنی قوانین به طرز هوشمندانه‌ای وضع شده‌اند.

«جایی که برای اولین بار لباس تیم بر تنم بود، رد به من گفت: شنیدم نمیتونی خوب شوت کنی. نگران شوتزنی هستی؟
گفتم: زیاد نه. اما در ذهنم هست.
گفت: خب بذار یک قراری بذاریم، وقتی می‌خواستیم قرارداد ببندیم، هرگز درباره آمار صحبت نکردیم. تمام چیزی که گفتیم درباره بردن و چگونه بازی کردن بود. این تمام چیزی است که به آن اهمیت می‌دهیم. نگران بهترین امتیازآور بودن نباش. به آن اهمیتی نمی‌دهم. تمام چیزی که می‌خواهم این است که هر کاری که همیشه انجام می‌دادی انجام بده. بازی خودت رو بکن. به تو نمی‌گویم که چطور اینکار را بکنی. فقط طوری بازی کن که می‌دانی».

نویسندگان کتاب (بیل راسل) سعی کرده‌اند مسائل درونی و بیرونی خود را تشریح کنند. نسبت به خودِ وجودی‌شان و نسبت به دیگری. اما از زمین بسکتبال خارج نمی‌شوند همانگونه که فقط در فصل پایانی در بخش مربوط به تشییع جنازه با خبر می‌شویم که همسر رد پیش از او مُرد یا دخترانش همچون دختر راس عاشق پدرشان بودند. این به درونگرا بودن راس برمی‌گردد همانگونه که می‌نویسد:
« یکی از نقاط کلیدی رابطه ما این بود که چیزهای زیادی از هم به واسطه مشاهده، صحبت، گوش دادن و نفوذ یاد گرفتیم. در این شیوه احتمالا صداقت و عمق بیشتری نسبت به مکالمه صرف وجود دارد».

یا؛

«همه ما ضعف‌ها، سوگیری‌ها و تصورات و پیش فرض‌های مشترک انسانی داریم. اما، علی‌رغم آنها ما باید تلاش کنیم تا حد امکان درباره یکدیگر بیشتر بیاموزیم. من و رد این کار را کردیم. فرایند یادگیری ما یک خیابان دو طرفه بود و ما هیچ‌گاه چرتکه نینداختیم که چه کسی بیشتر یاد گرفته است…».

مضمون انسانیت مثل زمانی که در لهستان از نزدیک شاهد «آشویتس» (بزرگترین اردوگاه مرگ در زمان هیتلر) بودند و هر دو را در غم و اندوهی جانکاه از مرگ انسان‌ها فرو برد، در کنار مضامین دیگر؛ موضع شفاف علیه تبعیض نژادی، وضع قوانین تیم، برخی لحظات و اتفاقات بازی‌های بوستون با رد که ذهنیتی تهاجمی در بسکتبال داشت و … هر یک در ارتباط متناسب با هم قرار می‌گیرند و از زندگی و کنش مربی – بازیکن؛ مفاهیمی از فهمیدن یکدیگر و تعهد و تجربه‌ی «با هم زیستن» می‌سازد.

«نگرش او اینگونه بود، چطور می‌توانیم این کار را با هم انجام دهیم؟
دیدگاه پرسشی او اینگونه بود؛ راسل بازیکن خوبی است، چطور می‌توانم به او کمک کنم که بازی را ببرد. این کافی نبود. اما او بیشتر می‌رفت، این مردی است که من دوستش دارم و برایش احترام قائلم».

(عکس‌ها از کتاب)

با سپاس / افشین رضاپور

دیدگاهتان را بنویسید